تحقیقاتی که اولین بارمنجر به تولید چمن مصنوعی با اهداف ورزشی گردید به سال ۱۹۶۰ در مرکز تحقیقاتی فلوریدا، کارولینای شمالی و آلاباما در آمریکا باز میگردد. اولین زمین چمن مصنوعی آزمایشی در سال ۱۹۶۴ در مدرسهای در ردآیلند مورد بهره برداری قرارگرفت، پس از المپیک مونترال موضوع استفاده از چمن مصنوعی به صورت گستردهای مورد استقبال جوامع ورزشی و تولیدکنندگان تجهیزات ورزشی قرارگرفت و بدین ترتیب ایالات متحده آمریکا و بعد از آن کشورهای اروپایی پیشگام در پیدایش و رشد فن آوری چمن مصنوعی در جهان شدند که در این رابطه اولین چمن مصنوعی اروپا در سال ۱۹۸۲ تولید و در هلند نصب گردید و اکنون بسیاری از ورزشگاههای دنیا شاهد انجام بازیهای متنوع بر روی چمن مصنوعی هستند که تنها در قاره اروپا تا سال ۱۹۹۹ بیش از ۸۵ میلیون متر مربع از فضاهای ورزشی این قاره اعم از فوتبال، هاکی، تنیس، گلف و... زیر پوشش چمن مصنوعی... قرارگرفتهاند.[۳]
در دهه ۱۹۶۰ بعد از ساخت استادیوم ورزشی بیسبال هوستون بود که عدم امکان رشد و بقاء چمن طبیعی در استادیومهای سر پوشیده، برای تعدادی از سازندگان استادیوم، مشخص گردید. یک شرکت شیمیایی، بصورت جدی مامور حل این مساله گردید. که نتیجه آن تجهیز آسترودم به اولین زمین چمن مصنوعی ساخته شده از نخ صد درصد نایلونی بود.[۳]
در دهه ۱۹۷۰، یک شرکت آلمانی به پیروی از شرکت آمریکا یی با تولید چمن مصنوعی ساخته شده از جنس پلی پروپیلن با مقاومتی کمتر از نایلون برای کاهش احتمال صدمات ناشی از خراشیدگی، اقدام نمود.[۳]
هر دو محصول بدون لایه انعطاف پذیر ساخته شده بودند و بعداً همواره این لایه به آن منظم گردید. به این دو نوع اصطلاحاً نسل اول چمن مصنوعی اطلاق میشود و مشخصه آنها نداشتن هیچگونه ماده پر کنندهای بود.[۳]
نسل دوم در پایان همان دهه به وسیله یک شرکت کانادائی با استفاده ازمواد پلی پروپیلن به این شکل ابداع شد که نخها ی رشته رشته، با دوبرابر پایل قبلی و با استیچی (فاصله ککها) بیشتر بکار گرفته شد.[۳]
این چمن با شن دانه گرد پر شدهاست در حقیقت محصول مرکب است گودال شن ماسهای که از نخهای مصنوعی پر شدهاست، که وظیفه شان نگهداری شن در جای خود و جلو گیری از حرکت زیاد آنها به اطراف است. این محصول جدید باعث انقلابی در صنعت چمن مصنوعی شد که به دلیل استفاده از نخ کمتر باعث افت قیمتی به میزان ۵۰٪ گردید.[۳]
مزایای چمن مصنوعی نسبت به چمن طبیعی با توجه به روند رو به تزاید جمعیت و توسعه مناطق شهری ایجاد فضاهای تفریحی و ورزشی بسیار بیشتری مورد نیاز است. مهمترین ویژگیهایی که باعث گردیدهاست تا چمن مصنوعی بتواند به عنوان یک جایگزین جدی در برابر چمن طبیعی عرض اندام نماید عبارتند از[۴]:
استفاده در زمینهای ورزشی تنها بخشی از کاربرد چمنهای مصنوعی است؛ دوام این لایهها، هزینه پایین نگهداری، عدم نیاز به آبیاری و ظاهر طبیعی آنها سبب شدهاست که این تولیدات در محدوده وسیعی از کاربردها مورد استفاده قرار گیرند که از جمله آنها میتوان به کاربرد در محوطههای چمن کاری عمومی مانند میادین شهرها، حاشیه اتوبانها و بزرگراهها، زمینهای بازی کودکان، کناره استخرها، چشم اندازها و محوطههای داخلی ساختمانها اشاره کرد. این چمنها در مکانهای تفریحی، مشکل گل آلوده شدن زمین در هنگام بارش باران را ندارند و در چمن کاریهای مصنوعی اتوبانها و بزرگراهها، خطرات و مشکلات مربوط به آبیاری فضاهای سبز را حل نمودهاند. همچنین در مناطقی که با کمبود آب مواجه هستند و یا نمیتوان آبیاری مطلوبی برای چمنها انجام داد، چمنهای مصنوعی گزینههای مناسبی به شمار میروند.[۲]
یکی دیگر از مزایای استفاده از چمنهای مصنوعی، صرفه جویی اقتصادی است، زیرا چمنهای طبیعی را حداقل یک بار در هر فصل باید با چمنهای جدید جایگزین نمود که این کار مستلزم صرف هزینه و وقت میباشد. علاوه بر آن هزینه نگهداری آنها نیز مزید بر علت است. اما در مورد چمنهای مصنوعی تنها یک بار نصب کافی است و بعد از نصب، سالها بدون نیاز به نگهداری قابل استفاده هستند.[۲]
فوتبال ورزشی است که در آن بازیکنان تماسهای فیزیکی زیادی با سطح زمین دارند و تکل زدن و سُر خوردن از جمله حرکات اجتناب ناپذیر در این ورزش میباشد. در بررسی ویژگیهای مورد نظر برای یک چمن مصنوعی، علاوه بر عکس العمل میان سطح و توپ، بر هم کنش میان بازیکن و سطح، سایش پوستبازیکن و نیز دوام چمن مصنوعی معیارهای تعیین کنندهای هستند.[۲] چمنهای مصنوعی که در ابتدا ساخته شده بودند، به دلیل دارا بودن اتصالات ضعیف و سایش و اصطکاک زیاد نخها، برای استفاده در این ورزش کاملاً مناسب نبودند و بازیکنان مجبور میشدند در مواقع استفاده از زمینهای دارای چمن مصنوعی، از پیراهن آستین بلند و شلوار استفاده کنند تا از رسیدن آسیب به پوست خود جلوگیری نمایند. اما امروزه با پیشرفتهایی که در تولید چمنهای مصنوعی حاصل شدهاست، استفاده از آنها در زمینهای فوتبال افزایش یافته و به جای چمنهای طبیعی از فیلامنتهای مصنوعی همچون پلی پروپیلن، پلی اتیلنو پلی آمید استفاده میشود که در واقع این فیلامنتها خابهای چمن مصنوعی را تشکیل میدهند. خاب این چمنها مانند چمنهای طبیعی در زمین ریشه دار نیستند، بلکه در یک پارچه زمینه جاسازی شدهاند. بدین صورت که در طول عملیات تافتینگ، فیلامنتها به فرم لوپ (حلقه) در پارچه قرار داده میشوند و در مرحله بعد برش میخورند. برای جلوگیری از لغزیدن فیلامنتها، پشت این لایه را با ماده مخصوصی پوشش میدهند.[۲] در سال ۲۰۰۵ که فدراسیون فوتبال اروپا (UEFA) و فدراسیون بینالمللی فوتبال (FIFA) استفاده از جدیدترین نسل چمنهای مصنوعی را مجاز نمودند، چمن مصنوعی رسماً به دنیای فوتبال وارد شد. قبل از آن بررسیهای زیادی در زمینه تدوین استانداردهای کیفی برای چمنهای مصنوعی، خواص فیزیکی مربوط به اتصالات، اصطکاک، غلتیدن و انعکاس توپ در آنها، احتمال ایجاد آسیب توسط آنها برای بازیکنان و همچنین مسائل اقتصادی مربوطه انجام شده بود. یکی از نتایج این بررسیها این بود که استفاده از چمنهای مصنوعی محدودیت زمانی نداشته و مستقل از شرایط آب و هوایی است. در حالی که عمر مفید یک زمین چمن طبیعی کوتاه (به اندازه ۶۰۰ ساعت بازی فوتبال) است.[۲] یکی دیگر از دلایل رشد استفاده از چمنهای مصنوعی، معماری مدرن استادیومهای ورزشی است. از آنجا که اکثر استادیومهای جدید کاملاً سقف دار هستند، چمنهای طبیعی نمیتوانند در آنها هوا و نور کافی دریافت کنند.[۲]
امروزه در زمینه سیستمهای تولید، نوع نخ و لایههای زیرین این کفپوشها پیشرفتهای قابل توجهی حاصل شدهاست. چمنهای مصنوعی اولیه دارای خابهای کوتاهی بودند و به منظور ایجاد یک سطح محکم و فرش مانند، با تراکم بالایی تولید میشدند. از چمنهای نسل اول هنوز هم در زمینهایهاکی و در چمن کاری چشم اندازها استفاده میشود. از جمله معایب این نوع چمنها میتوان به لغزش زیاد و خواص سایشی نامناسب آنها اشاره کرد که هر دوی این عوامل موجب افزایش احتمال وارد آمدن آسیب به بازیکنان فوتبال میشد.[۲]
نسل کنونی چمنهای مصنوعی (نسل سوم) دارای خابهای بلندی هستند. ماده پر کننده در آنها ترکیبی از شنهای سیلیسی و ذرات لاستیکی است که هرگز فشرده نمیشوند. انواع جدید نخ از جمله نخهای تشکیل شده از چندین مونوفیلامنت به همراه سیستمهای لایه گذاری پیشرفته، ویژگیهای بهینهای به این چمنها میدهد. ضریب اصطکاک پایین، اتصالات مناسب و خواص مربوط به انعکاس توپ در آنها با چمنهای طبیعی برابری میکند و اینها همه سبب شدهاند که امروزه از چمنهای مصنوعی به عنوان یک پوشش مطلوب در زمینهای فوتبال استفاده شود. در حال حاضر استادیومهای بزرگی در سالزبرگ، اتریش و برن (در سوئیس) با چمنهای مصنوعی مجهز شدهاند.[۲]
از چمنهای مصنوعی با خاب کوتاه در زمینهای مخصوص ورزشهایی چون هاکی، تنیس، کریکت،بیس بال، گلف و... که در آنها بازیکن تماس مستقیم با سطح زمین ندارد، استفاده میشود. بنابراین در این چمنها اهمیت مساله سایش به اندازه چمنهای مورد استفاده در زمین فوتبال آن قدر زیاد نیست، اما در عوض ویژگیهای مربوط به انعکاس توپ و یکنواختی سطح از اهمیت بیشتری برخوردارند.[۲]
اخیراً فدراسیون بینالمللی هاکی (FIH)، زمینهای دارای چمنهای مصنوعی را تنها سطوح مورد تایید برای مسابقات هاکی اعلام نمودهاست. چمنهای مصنوعی مورد مصرف در ورزش هاکی را میتوان بدون استفاده از پرکنندههای شنی سیلیکونی نیز تولید کرد. امروزه این گونه چمنها به جای پلی آمید اغلب از نخهای خام و یا تکسچره شده PE و PP و بسیار شبیه چمنهای مصنوعی با خاب بلند ساخته میشوند
اگر مایلید با کاشت چمن، زمینه ای زیبا برای حیاط خود طراحی کنید، باید از انواع چمن و نحوۀ کاشت آن ها مطلع باشید.
بهترین زمان برای کاشتن چمن تازه، اواخر زمستان و اوائل بهار است؛ زیرا در این زمان چمن به راحتی میتواند ریشه بدهد. برای کاشت چمن تازه به راهنماییهای ما توجه کنید.
کاشت چمن تازه در صورتی که در زمان مناسب و در مکان مناسب انجام شود، بسیار راحت است.
شرایط کاشت
چمن به راحتی و با صرف اندکی زمان، بر روی خاک گرم و مرطوب رشد میکند. فصل بهار زمان بسیار مناسبی برای رشد چمن است، زیرا چمن کاشته شده با بارشهای بهاری به وفور آب میخورد. میتوان چمن را در تابستان نیز کاشت؛ اما اگر در منطقهای هستید که دچار کمبود آب میباشد، این کار به شما توصیه نمیشود، زیرا در این فصل باید چمن را بسیار آبیاری کرد و نمیتوان آن را در شرایط گرم و کم آبی قرار داد. در صورتی که در منطقه گرمسیری زندگی میکنید، توجه داشته باشید زمانی که بذر تازه پاشیده شده، سطح بالای خاک همواره نمناک باشد و به این منظور هر چند ساعت آن را آبیاری کنید.
خرید چمن
سعی کنید بهترین و مرغوبترین تخم چمن را انتخاب کنید. چمنها انواع مختلفی دارند که بعضی از آنها نسبت به بقیه دارای قدرت بیشتری هستند. در مناطقی که از بارشهای کم بهرهمند هستند، از چمنی استفاده میکنند که احتیاج کمتری به آبیاری دارد. هنگام خرید چمن دقت کنید بذر مورد نظر خود را از فروشگاههای معتبر تهیه کنید و به نام کشور تولید کننده آن توجه نکنید، زیرا بذر چمن نامرغوب حاوی تخم علفهای هرز است که برای گیاهان مضر میباشند.
کاشتن چمن
خاک را بررسی کنید؛ اگر علف هرز، خرده سنگ و چیزهای زائد دیگر در آن وجود دارد، باغچه را از وجود آنها پاک کنید. سطحی صاف و هموار ایجاد کنید، پستی و بلندیها را با غلطک از بین ببرید و سطح خاک را کاملاً فشرده و سفت کنید. با شن کش اندکی سطخ خاک را شیاردار نمائید، مقداری مواد تقویت کننده خاک را به آن بیافزایید و دوباره با شن کش بر روی سطح آن بکشید. توجه داشته باشید که چمنها بر روی خاک فشرده و سفت رشد میکنند. سپس بذر چمن را بطور کاملاً یکپارچه و منظم بر روی شیارها پاشیده و کود کاملاً الک شده و نرم بر روی خاک بریزید. روزی دو مرتبه (صبح و عصر) آن را آبیاری کنید.
نگهداری چمن
سعی کنید بر روی چمنی که هنوز به خوبی در خاک ریشه ندوانیده است، راه نروید. اگر هوا مناسب باشد، چمن رشد میکند. هنگام هرس کردن، آنها را خیلی کوتاه نکنید.
آشنایی و دوستی من و او را باید نتیجه یک تصادف دانست. اگر آن روز معلم مرا در کلاس در جای دیگری نشانده بود، ممکن بود من با دیگری دوست شوم. روزی که همراه ناظم دبیرستان به معلم کلاس اول معرفی شدم، در نیمکت جلو یک جای خالی بود و معلم مرا آنجا نشاند. او هم آنجا سمت چپ من نشسته بود.
پسر بچه ای بود با رنگی پریده، دندانهایی درشت و سفید و صورتی استخوانی و کمی بلند، با پوستی صاف و کمی تیره و چشمانی که در گودی آنها نگاهی افسرده و شرمگین داشت.
گاهی هر چه فکر می کنم نمی توانم علت دیگری برای این دوستی پیدا کنم. باید قبول کرد که آدم وقتی بچه است همبازی می خواهد و بعد وقتی بزرگ می شود باید دست کم یک نفر را داشته باشد که بتواند خیلی از حرف هایش را به او بگوید.
گاهی هم دلسوزی و ترحم باعث آشنایی ها می شود. همین علت ها به اضافه تصادف سبب این دوستی من با او شد. کم کم بزرگتر می شدیم و قد می کشیدیم. اما رشد او از همه بچه های مدرسه بیشتر بود؛ به خصوص این رشد در صورتش بیشتر به چشم می خورد.
در سال دوم دبیرستان گونه هایش برآمده شد و چانه اش درشت و کشیده گردید و پیشانی پهن و برجسته ای پیدا کرد، به طوری که در سال سوم بچه های کلاس به شوخی به او لقب اسب دادند. این اسم به سرعت دهان به دهان گشت و مدرسه را پر کرد. حتی به کوچه ها هم رفت و دکاندارهای محله هم از آن آگاه شدند. او دیگر با لقب اسب به رفت و آمد خود ادامه می داد.
روزهای اول از شنیدن این اسم ناراحت می شد. حتی چند بار با بچه ها گلاویز شد؛ به آنها ناسزا گفت و برایشان سنگ پرت کرد. اما رفته رفته از ناچاری با این اسم، مثل عادت کردن به یک درد کهنه، خو گرفت.
اسب اسم او بود. شاید وقتی در آینه نگاه می کرد و سر سنگین و چشمان درشت و بی حالت خود را می دید، در دل به بچه ها حق می داد و خود را سرزنش می کرد. او دیگران را مسئول نمی دانست و هر چه فکر می کرد نمی توانست دیگری را سرزنش کند.
پدر و مادر و برادران و خواهرانش همه چهره و اندام عادی داشتند و اثری از رشد بی اندازه استخوان ها در آنها دیده نمی شد. من این موضوع را بعدها فهمیدم، یعنی خودش برایم درد دل کرد. این موضوع مثل یک کلاف سردرگم بود که او بارها در آن به جستجو پرداخته بود و هیچوقت هم نتوانسته بود سررشته را به دست بیاورد.
خودش می دید که روز به روز به شکل یک اسب واقعی نزدیک تر می شود. پس تسلیم سرنوشت شد و با همان سر سنگین اسب مانندش به سازگاری خودش با بچه ها ادامه داد. من گاهی که درچهره اش خیره می شدم، از دیدن نگاه شرمنده و لب های درشت و دندان های بزرگ و سفید او نوعی ترس وجودم را فرا می گرفت و پشتم تیر می کشید.
فکر می کردم چه خوب بود که او به راستی اسب می شد و از مدرسه از میان ما می رفت. اما این تنها یک فکر بود، و او دوست من بود و در کلاس پهلوی من می نشست. برای من هم ممکن نبود از دوستی او چشم بپوشم. نوعی ترحم و دلسوزی نسبت به او در خودم حس می کردم. به نظرم می آمد که او به دوستی من احتیاج دارد و اگر من ازاو کنار بکشم، میان بچه ها تنها خواهد ماند. وقتی بچه ها خیلی سر به سرش می گذاشتند، به من پناه می آورد. در این موقع حالتی چهره اش را می گرفت که من حس می کردم از من کمک می خواهد.
سر سنگینش را پائین می انداخت، و پلک هایش فرو می افتاد. صدای به هم خوردن دندان هایش خشم او را نشان می داد و پاهایش را که به زمین می کوفت میل او را به انتقام بازگو می کرد. بعضی وقت ها هم حالت عجیبی به او دست می داد: از من هم دور می شد؛ می رفت در گوشه خلوت و تاریکی دور از بچه ها کز می کرد و به فکر فرو می رفت.
آیا نقشه انتقام می کشید یا اینکه دلش می خواست فرار کند و از میان بچه ها برود؟ کسی نمی دانست. من می رفتم و او را می کشیدم و می آوردم و شروع به بازی می کردیم. از بازی ها دویدن را دوست داشت. وقتی با چند شلنگ از همه جلو می افتاد، خوشحال می شد و دندان های درشتش نمایان می گردید. با مشت به سینه اش می کوفت و از پیروزی اش بر دیگران خرسند می شد. در یک کار دیگر هم شهرت داشت. ضربه های پایش محکم و سریع بود. وقتی بچه ها دوره اش می کردند و سر به سرش می گذاشتند و او به خشم می آمد، با ضربه های پایش به بچه ها حمله می کرد.
پس از سه چهارسالی که از دوستیمان می گذشت، در کلاس ای آخر دبیرستان دیگر شباهت او به اسب خیلی زیاد شده بود و روزبه روز به یک اسب واقعی نزدیک تر می شد. همین موضوع باعث شده بود که او بیشتر از مردم کناره بگیرد. سرش را پایین می انداخت تا نگاه های حیرت زده دیگران را بر چهره اش نبیند. کمتر درچشم کسی نگاه می کرد و به ندرت در کوچه ها پیدایش می شد.
از همه بریده بود. رفت و آمدش در کوچه ها منحصر به راهی بود که از خانه به مدرسه می آمد، آن هم در وقتی که کوچه ها خلوت بود و او می توانست دور از چشم دیگران خودش را به مدرسه برساند. درسالهای بعد دیگر آن شور واشتیاق بچه ها برای سر به سر گذاشتن او فرو نشسته بود و گرچه او از این جهت کمتر به خشم می آمد، اما خودش می دانست که این آرامش و سکوت نتیجه ترحم است و واقعیت هرگز تغییری نکرده است.
شاید از این جهت بود که او بیشتر به انزوا کشیده می شد. فکر می کنم تنها من بودم که هیچگاه از شباهت او به اسب با وجود این اگر من هم در دوستی با او پیش قدم نمی شدم و به سراغش نمی رفتم، او هرگز به طرف من نمی آمد. دیگر در بازی بچه ها شرکت نمی کرد و با کسی کاری نداشت. تنها وقتی که من به سراغ او می رفتم از خانه بیرون می آمد.
کوچه های خلوت را خوب می شناخت. از همین کوچه ها بود که مرا با خود به بیرون شهر می برد. در آنجا زمانی در اطراف کشتزارها، که خلوت بود، قدم می زدیم و در فراز و نشیب تپه های دور از شهر می دویدیم. وقتی من از دویدن خسته می شدم، او هنوز سر حال بود. من می نشستم و دویدن او را در طرف کشتزارها و پستی و بلندی تپه ها تماشا می کردم.
در هوا جست خیز می کرد وفریادهای بلند می کشید. من نگران حالش می شدم. همیشه فکر می کردم سرنوشت این جوان با این شکل و هیبت اسب آسا چه خواهد بود و او در آینده به چه کاری مشغول خواهد شد؟ با این مردمی که با نگاه های کنجکاو و پر از بدگمانی به او نگاه می کنند چگونه رفتار خواهد کرد؟ آیا ممکن است سالها در گوشه انزوا بماند و خودش را نشان ندهد و تنها در هوای تاریک و روشن غروب گاه در بیابان های خارج شهر، دور از چشم مردم به جست وخیز بپردازد و فریاد بکشد؟ خودش هم گرچه از این بابت چیزی نمی گفت اما به خوبی آشکار بود که از وضع استثنایی خود آگاه است. همین آگاهی موجب گریز او از مردم بود، تا جائی که کمتر به مدرسه می آمد و تا آنجا که می توانست برای این غیبت ها بهانه می تراشید.
در سال پنجم دبیرستان در امتحانات آخر سال دیگر موفقیتی نداشت؛ گرچه در سالهای پیش از آن هم لازم بود در تابستان ها کارکند تا موفق شود. ولی آن سال دیگر شکست او در امتحانات پایان کارش بود. سال ششم دیگر به مدرسه نیامد و در خانه ماند. شاید فکر می کرد اگر دیپلمش را بگیرد، این یک ورق کاغذی دردی از او دوا نخواهد کرد.
آن سال در غیبت او من دچار ناراحتی عجیبی شدم. پس از پنج سال تمام که با او بر سر یک میز نشسته بودم، یکباره خودم را تنها و بی پناه می دیدم. مثل این بود که دور و برم خالی شده بود و من در بیابانی پهناور رها شده بودم. برای گریز از این حالت هر روز پس از پایان وقت دبیرستان یکسر به خانه او به دیدارش می رفتم.
وضع طوری بود که پدر و مادر من هم که از این دوستی باخبر بودند، به او روی خوش نشان نمی دادند. گرچه از این موضوع چیزی به من نمی گفتند، ولی من خوب می فهمیدم که نمی خواهند من با کسی که چنان وضعی دارد رفت و آمد کنم.
در دلشان نسبت به او دلسوزی و ترحم وجود داشت ولی نمی خواستند پسرشان پا در زندگی کسی بگذارد که از مردم گریزان است و چهره اش را در تاریکی می پوشاند. حتی آنها زمانی خواستند مرا به دبیرستان دیگری بگذارند؛ بهانه شان این بود که آنجا بهتر است. اما من که می دانستم مقصودشان چیست زیر بار نرفتم و نخواستم او را تنها بگذارم. نمی دانم چطور بود که حس می کردم سرانجام اتفاقی برای او خواهد افتاد و او با این وضع نخواهد توانست مدتها سر کند.
تا اینکه یکی از روزهای ماه بهار به دیدارش رفتم. قافیه گرفته ای داشت. صدایش به طور عجیبی تغییر کرده بود. خیلی از کلماتش برایم نامفهوم بود. از خانه که بیرون آمدیم، به من پیشنهاد کرد که به بیرون شهر برویم و کمی قدم بزنیم.
طرف غروب بود. شاید یک ساعت دیگر هوا تاریک می شد. ما به طرف مغرب پیش می رفتیم. زمین پست و بلند بود و راه ما از بالای تپه ها می گذشت و در دو طرفمان عمق دره ها با سایه های تاریک قرار داشت. در برابرمان افق مغرب سرخ بود، با تکه ابرهای سیاه. مدتی هر دو ساکت بودیم. بعد من برگشتم و به او نگاه کردم. او دیگر یک اسب حسابی بود.
وقتی از او پرسیدم که به کجا می رویم، سرش را برگرداند و مرا نگاه کرد. درچشمانش دیگر نگاه آدمیزاد نبود. نگاهی بود از یک اسب بی زبان، نامفهوم و خالی از اندیشه ها و خواهش های آدمی. دلم فرو ریخت: من با یک اسب واقعی قدم می زدم. او به زحمت توانست به من حالی کند که دیگر خیال ندارد به شهر باز گردد. کلمات را به سختی ادا می کرد. صدایش از گلوی یک اسب بیرون می آمد. در همین وقت بود که خم شد و دست هایش را بر زمین گذاشت.
من چه می توانستم بکنم؟ آیا برایم ممکن بود او را به دنیای آدم ها باز گردانم؟ آیا می توانستم آن سر سنگین، آن هیکل اسبی را عوض کنم؟ یا می توانستم به مردم بگویم که رفتارشان را با او تغییر دهند؟ نه، این غیرممکن بود. تصمیم گرفتم به شهر بازگردم. اما او اصرار داشت که باز مدتی قدم بزنیم؛ وقتی من اظهار خستگی کردم مرا بر گرده اش سوار کرد و من تا آمدم به خود بجنبم ناگهان خیز برداشت. من به یال های بلند او چنگ انداختم. حالا او از بالای تپه ها چهار نعل می رفت و مرا بر پشتش می برد. صدای برخورد پاهایش با زمین در گوشم طنین می انداخت. در همان حالی که سرم را کنار گوش او گذاشته بودم، ترس وجودم را گرفته بود و در این اندیشه بودم که سرانجام کارم در این سواری به کجا خواهد کشید.
باد در گوش هایم صدا می کرد. در میان صفیر باد صدای نفس های تند او را که از بینی اش خارج می شد می شنیدم. نمی دانم این سواری چقدر طول کشید. یک ساعت بود؟ دو ساعت بود؟ یا اینکه همه شب را رفتیم؟ اینقدر می دانم که وقتی او در حاشیه دشتی هموار ایستاد، باز هنگام غروب بود. افق باز هم سرخ رنگ و پوشیده از ابرهای سیاه بود.
اما دشت برابرمان روشن بود. چمنزاری بود وسیع با کوه هائی در دوردست که چند اسب دیگر به آزادی و بدون زین وافسار در آنجا به چرا مشغول بودند. من با خستگی از اسب پیاده شدم و او به طرف اسب هایی رفت که به سویش می آمدند. با حیرت دیدم که اسب ها او را بو کردند و چرخی دورش زدند و بعد همه به صورت گله ای چهارنعل در چمنزار به حرکت درآمدند. یال هایشان از باد درهوا موج می زد و دم هایشان افشان بود. آنقدر دور رفتند که من مدتی آنها را کم کردم. بعد دوباره پیدایشان شد. رنگ او ازهمه درخشان تر بود. اسب سمندی بود با یال های بلند و دمی انبوه.
هوا داشت تاریک می شد و من در اندیشه تنهائی خود در آن سرزمین ناشناس بودم که اسب سمند پیش آمد. گرده اش خم شد و من دانستم که باید سوار شوم. باز با پنجه هایم یال هایش را در مشت گرفتم و باز سر بیخ گوشش گذاشتم؛ و بزودی حس کردم که در هوا پرواز می کنم. در گوش او خیی حرف ها زدم: از دوستیمان و از دوران مدرسه. از او خواستم به شهر باز گردد و به خانه اش برود. اما او بی اعتنا به این سخنان هوا را می شکافت و جلو می رفت.
دنبال ما اسب های دیگر به تاخت می آمدند و من بعضی از آنها را که از ما جلو می زدند می دیدم. سمند بادپا هوا را می شکافت و از بیابان های خلوت می گذشت. وقتی از زمین پرنشیب و فرازی عبور کردیم و از بالای یک تپه چراغ های شهر دیده شد، در خودم احساس آرامش کردم. ما در مرز شهر و بیابان بودیم. اسب سمند ایستاد و اسبان دیگر نیز کمی دورتر ایستادند، و من دانستم که باید پیاده شوم. آنقدرها تا شهر راه نبود. یک قدم که برمی داشتم به میان چراغ ها و خیابان های جدول بندی شده می رسیدم. گفتار بی فایده بود. ما دیگر زبان هم را نمی فهمیدیم.
او به دنیای اسب ها تعلق داشت و من باید به میان آدم ها برمی گشتم. به علامت خداحافظی و دوستی سال هایمان دستی از مهر بر پیشانی اش کشیدم. سرش را پائین آورد. نفس گرمش به صورتم رسید و دستم از اشکی که از چشمانش جاری بود تر شد. او به عادت گذشته مثل آدم ها گریه می کرد.
چندی گذشت. در این مدت من گاه و بیگاه به یاد دوست اسب خود می افتادم، کم کم وضع روحی ام طوری شد که همیشه به فکر سرنوشت او بودم. دلم می خواست که هر طور شده او را پیدا کنم.
عاقبت روزی زیر فشار این خواهش آزاردهنده دل به دریا زدم و از همان راهی که خیال می کردم مرا به آن چراگاه خواهد برد از شهر بیرون رفتم. ساعت ها راه رفتم و از تپه ها و دره ها گذشتم و بر بسیاری از سرزمین ها سر کشیدم. اما هرگز نتوانستم اطمینان پیدا کنم که به آن سرزمین رسیده ام. تنها در یک زمین هموار، در یک دشت پرت افتاده و خلوت و محصور در میان کوه ها که چمن ها و علف هایش خشک شده بود، ولی می شد تصور کرد که روزگاری چراگاهی بوده است، ایستادم. می توانستم به خودم بقبولانم که همان سرزمین است. مثل این بود که در کودکی آن را دیده باشم. یک چنین یادی از آن داشتم. اما از اسب ها خبری نبود. دشتی بود خلوت که پرنده در آن پر نمی زد. تنها صدای باد را می شنیدم که بوته های خشکیده را با خود می برد. در راه بازگشت از آنجا به مردی برخوردم. مسافری بود که کوله باری بر پشت، از دشت می گذشت. می گفت به خانه اش که در دهی در کوه های آن سوی دشت است می رود. از او درباره دشت و چراگاه اسبان پرسیدم. مرد فکری کرد و بعد سری تکان داد و گفت:
«بله، همین جاست. چند سال پیش چمن خوبی بود، اما از خشکسالی از دست رفت و حالا می بینید به چه روزی افتاده است؛ اسب ها را همان سال صاحبانشان آمدند و به شهر بردند و فروختند.»
عد تنها ماندم. دیگر دوستی مثل او نداشتم. شاید باز مدتی طول می کشید تا یکی مانند او که با من جور باشد پیدا شود. ولی دیگر احتیاجی هم به دوست نبود.
بهتر این بود که خودم به تنهایی در میان مردم آمد و شد کنم. تنها بودن بهتر از آن بود که باز بلایی به سر رفیقم بیاید و تنها بمانم. به خود فشار آوردم که این اتفاق را فراموش کنم. یک چیز هم در این کار به من کمک کرد و آن این بود که در یک سازمان دولتی به کار مشغول شدم. کار در اداره مدتی مرا سرگرم کرد، ولی بیهوده تصور می کردم که ممکن است آن پیشامد را فراموش کنم.
این موضوع گاه و بیگاه مثل آتشی که از بادی از زیر خاکستر بیرون بیاید، از لابلای گرفتاریهای زمانه خودش را نشان می داد. همین کافی بود که فیل من یاد هندوستان بیفتد و باز چند روزی همه حواسم دنبال آن روزها باشد. دست و دلم به کار نمی رفت و دلم می خواست از حال و روز او خبر داشته باشم و بدانم کجاست و چه می کند. باز به خود فشار می آوردم.
باز خود را سرگرم نشان می دادم تا مگر او و آن پیشامد مثل همه چیزهای کهنه فراموش شوند. به همین جهت بود که از رفتن به مسابقه های اسب دوانی، با علاقه فراوانی که به آن داشتم، چشم پوشیدم. به درشگه هائی که با اسب کشیده می شد سوار نشدم. به گری های اسبی نگاه نکردم و حتی از رفتن به میدان ها و کاروانسراهایی که در آنها اسبی وجود داشت خودداری کردم. اما همه کارها که دست من نبود. گاه می شد که غافلگیر با اسبی روبرو می شدم.
نمی شد که در برابر دیگران فرار کنم و بروم. خیلی به خودم فشار می آوردم که بایستم و اسب را ببینم. چند بار خیال کردم با او روبرو شده ام و رفیقم را در حال کشیدن گاری و یا درشگه ای دیده ام. در همهٔ آن سرهای سنگین و صروت های بزرگ استخوانی همان چشم های شرمناک وجود داشت که به آدمها نگاه نمی کردند. تصمیم گرفتم بر خودم مسلط باشم تا چنین پیشامدی همهٔ زندگی ام را به هم نریزد. مگر تنها من بودم که چنین حادثه ای را دیده بودم؟ مگر این همه مردمی که من میانشان می لولیدم و با آنها داد و ستد می کردم، خالی از این گونه اندیشه ها و خاطره ها بودند؟ نه!
اطمینان داشتم که بعضی از آنها از این گونه واقعه ها بسیار داشته اند. اگر می خواستند آنها را بگویند شاید ماه ها و سال ها طول می کشید. پس من نباید ضعف نشان بدهم و بگذارم یاد آن پیشامد مثل موریانه ای که از داخل چوب را می خورد روحم را بخورد و آنوقت ناگهان روزی مثل یک تیر پوسیده از پا درآیم. نه! اتفاقی افتاد. آدمی اسب شد. فرار کرد و از میان ما رفت و من رفیقی را از دست دادم. باشد. سرنوشت چنین بود. دنیا که به آخر نرسیده. من باید راه خودم را ادامه بدهم. این اسب اگر آزاد است و در چمن ها می دود و اگر بار می کشد و از آدم ها شلاق می خورد، مال دنیای اسب هاست و من که در دنیای آدم ها هستم باید با آدم ها باشم و مثل آنها قدم بردارم. بر اسب ها سوار شوم و از آنها بار بکشم و اگر اطاعت نکردند و خودشان را خسته نشان دادند، باید با شلاق و با چوب و حتی با لگد آنها را بزنم.
خیلی از این گونه اندیشه ها و بگومگوها با خودم داشتم. گاه یک بعد از ظهر تمام تنها در اتاقم قدم می زدم و با خودم به بحث و گفتگو می پرداختم. هزار دلیل می تراشیدم تا شاید راضی شوم و در عمق روحم در این باره هیچگونه لکه ای نباشد. وقتی که خیال می کردم راحت شده ام، تازه می دیدم در روی آن تخته سیاه خط ها و نوشته های درهم برهمی هست که پاک نشده اند. کوشش برای پاک کردن آنها بی ثمر است. باز محکم به روی آنها دست می کشیدم، باز فشار می آوردم. پوشش غبارمانندی روی آنها را می گرفت. خیال می کردم تمام شده است. اما چند لحظه بعد، فقط چند لحظه، آن خط ها و نوشته ها باز بیرون می زدند، تندتر و پررنگ تر.
در میان تمام این تردیدها و نگرانی ها تنها به یک چیز اطمینان داشتم و آن این بود که خاطرم جمع بود که سرانجام روزی، به طریقی، دوباره با او روبرو خواهم شد و یکی از ما، من یا او، در پیشامد تازه حرف هایش را خواهد زد و کارش تمام خواهد شد.
همین طور هم شد و آن چنین پیش آمد که صاحب خانه ای که من در آن زندگی می کردم از من خواست که در جستجوی خانه دیگری باشم. می گفت که به خانه اش احتیاج دارد. من پس از مدتی سرگردانی خانه ای پیدا کردم و روزی تصمیم گرفتم اسباب و خرده ریزم را جمع کرده از آن خانه بروم. برای این کار کسی بود که به من کمک می کرد و من با اطمینان خاطر به خانه تازه رفتم و به انتظار رسیدن اسباب بودم که آن مرد سراسیمه خبر آورد که گاری اسباب کشی واژگون شده و اسباب در میان گل و لای کوچه ریخته است.
دلم فرو ریخت. ترسی مبهم در روحم جوشید. نمی دانستم از ریختن اسباب دچار دلهره شدم یا از شنیدن اسم گاری. به هر صورت همراه او رفتم و در کوچه باریکی به گاری واژگون شده رسیدم. گاریچی که اسباب را در کنار کوچه جمع کرده بود، وقتی چشمش به من افتاد، پیش رفت و لگدی محکم بر شکم اسب گاری زد و گفت:
«این لامذهب دستش در این سوراخ راه آب رفت و به زمین افتاد و گاری وارونه شد.»
دیگر نگذاشتم حرفش را بزند. پیش رفتم تا اسب را از نزدیک ببینم. همان اسب بود. با این تفاوت که از فشار و سنگینی کار استخوان های کفل و دنده هایش بیرون زده بود و رنگ سمند طلائی اش در زیر پوششی از گرد و خاک و گل و لای تیره و چرک دیده می شد. وقتی برای اطمینان از این پندار سر پیش بردم که صورتش را ببینم، به چشمانم نگاه کرد. نگاهی شرمگین، سنگین، پر از نومیدی و مملو از سرزنش، چه کاری از من ساخته بود؟ اسبی بود مال دیگری با دست و پایی شکسته. من باید اسبابم را جمع می کردم و به خانهٔ تازه ام می رفتم.
و حالا سال ها از آن پیشامد می گذرد. رفیق اسب من حتماً مرده است و من به یاد او در و دیوار اتاقم را از عکس ها و تابلوهای گوناگون اسب ها پوشانده ام: اسب هایی که می دوند، اسب هایی که چرا می کنند، اسب هائی که سینه بر سینه مالبند گاری ها داده و بارهای سنگین را از یک شیب تند بالا می کشند و اسب هائی که در زیر فشار و سنگینی بارها در میان گل و لای غلتیده اند و دست و پایشان شکسته است،
منبع:آفتاب
اسبها دارای خصوصیات و احساسات فردی هستند. آنها موجوداتی میکانیکی با مجموعه ای از الگوهای رفتاری نیستند ،پس عادات بدی را در زمان های مختلف از خود نشان می دهند. عادات بد عموما نتیجه شرایط تعلیمی یا وضعیتی است. اسبها با رفتار بد به دنیا نیامده اند. این ما انسانها هستیم که گاهی این رفتارها را به آنها تحمیل می کنیم.
عادات بد در اصطبل اغلب به علت خستگی ایجاد می شود. درمان چنین مشکلی باید اولین مسیری باشد که طی می کنیم. البته ، واضح است اجتناب و جلوگیری از چنین مشکلاتی در درجه اول ایجاد تحریکات منظم و متناسب برای اسب است.
گاز گرفتن آخور زمانی روی می دهد که حیوان جسم مادی ( در آخور ، دستگاه تغذیه و غیره ) را با دندان هایش محکم می گیرد و نفس نفس می زند. نتیجه این حرکت دندان های لب پریده و فرسوده جلویی و مشکلات مزاجی مانند التهاب روده بزرگ یا نفخ را موجب می شود. از گاز گرفتن آخور با تسکین کسالت حیوان یا توسط پوشش دادن سطوح جذاب با ماده ای بد طعم اما بی ضرر جلوگیری می شود.
این عمل نیز عموما ناشی از خستگی است که حیوان به طور مستمر سر و بدنش را به اطاف می جنباند. در حالات شدیدتر ، این کار موجب استرس و از دست دادن سلامتی اسب می شود. از بین بردن این حرکت در اسبها که عادتی جدی و پایدار است مشکل می باشد و گاهی اوقات غیر قابل درمان به حساب می آید. با نصب یک نرده v شکل در قسمت الایی در آخور می توان از جلو و عقب رفتن اسب جلوگیری نمود ، هر چند که اغلب اسبها در این صورت به عقب رفته و به مارپیچ رفتن در آخور ادامه می دهند.
راه دیگر بر طرف نمودن این علائم ، دادن وعده های منظم غذایی کوچک به اسب است تا حیوان را مشغول نگاه داریم.پاره کردن قالیچه و خوردن محل کاه و پوشال نیز از علائم خستگی هستند. به طور کلی مشغول نگه داشتن حیوان با تمرینات منظمو وعده هایی غذایی مکرر ، بهترین درمان برای این عادات است.تعویض محل کاه و پوشال با شیء ای غیر خوردنی مثل کاغذ روش دیگری برای مایوس نمودن اسب از خوردن محل کاه و پو شال است. هدف اصلی باید از بین بردن دلایل پنهان خستگی باشد تا از وقوع عادت های بد بیشتر جلوگیری کنیم.
اسبها مشکلات سوارکاری بسیاری می توانند ایجاد کنند. چنین عاداتی اکثرا نتیجه درد قلبی ، عادت بد و یا تعلیم نا کافی می باشد.بسیاری از اسبها عادت آزار دهنده ای را در خود افزایش داده اند. این عادت راه رفتن در هنگام سوار شدن بر آنها است. این کار احتمالا به علت ضربه خوردن به دنده ها یا کشیده شدن دهنه در زمان سوار شدن در گذشته است. در این صورت ، نمی توان اشب را به خاطر سر پیچی مقصر دانست . اکنون ضروری است که اسب را دوباره تعلیم داده و به او اطمینان خاطر داد که هر زمان سوار او می شوید هیچ دردی نخواهد داشت. به همین شکل ، ناراحتی ناشی از قرار دادنساز و برگ است به شکل نا مناسب موجب بی قراری و بالا و پائین پریدن حیوان می شود. یراق اسب باید به طور منظم بازرسی شودتا از هماهنگی و تناسب آن اطمینان حاصل شود.
این حرکت نمونه ای است از رجوع اسب به غریزه خود که از شیئ بالقوه نگران کننده دوری می کند. در این حالت ، باید به اسب اطمینان خاطری به گونه ای نرم و ملایم اما جدی و قطعی داد. این حرکت برای اسبهایی که مجاز به بدرفتاری و سر باز زدن در گذشته بوده اند ، حرکتی عادی است.
عادت بسیار خطرناکی است که بسیاری از اسبها از خود نشان میدهند. به طوری که بسیار رایج است. رم کردن نتیجه عدم تناسب یراق و استفاده تند و خشن از دهنه که به جای سلطه سوارکار حیوان را به درگیری با سوارکار تشویق می کند. همچنین هنگامی که اسب ترسیده است به غریزه رم کردن رجوع می کند. حیوان برای این کار نباید تنبیه شود بلکه یک غریزه کاملا طبیعی است و به اطمینان بخشی متین و با وقاری نیاز دارد.

از آنجائی که اسب بیشتر اوقات شبانه روز را در اصطبل بسر می برد محل نگهداری او باید دارای شرایط زیر باشد :
۱) آفتابگیر باشد ، تا هم خود اسب و هم محیط اطراف او در معرض تابش نور خورشید بوده و در معرض امراض ناشی از عدم تابش نور قرار نگیرد. اسب بطور مداوم خود را تخلیه میکند و محیطی مناسب برای رشد و نمو میکروبها بوجود می آورد و میکروب امراضی از قبیل کزاز در محیط آلوده اصطبلی بدون نور آفتاب ، براحتی زندگی می کنند.
۲) دارای فضای کافی بوده تا اسب براحتی در آن گردش کرده و بخوابد و بلند شود . اسبها در صورت احساس امنیت و داشتن فضای کافی براحتی می خوابند .
۳) حرارت ثابتی داشته باشد .
۴) دیوارهای آن از مصالحی ساخته شده باشد که در اثر سایش اندامهای اسب با آنها ،او را زخمی نکند .
۵) آخورها و کف آن قابل شستشو باشد و هر چند روز یکبار بخصوص آخورها ، تمیز شوند . بستر نرم و پوشیده از کلش یا خاک اره باشد تا براحتی قابل حمل و نقل بوده و هرچند روز یکبار تعویض شوند .
۶) درب و یا دربها به اندازه کافی فضا برای ورود و خروج اسب داشته باشند .
۷) حصارهای بین اتاقکها طوری تعبیه شوند که اسبها براحتی یکدیگر را دیده و از مصاحبت با یکدیگر لذت ببرند .
مزرعه ، پادوک یا مرتع: اسبها باید مدتی آزادانه در مرتع ، مزرعه ، پادوکها رها باشند . گذشته از علف که غذای طبیعی اسب است ، وقت گذرانی در محوطه باز به او آرامش می دهد . بعضی از اسبها به طور دائم آزاد هستند و برخی به تناوب ، هفته ای یا ماهی را آزادانه سر می کنند . اسبهای درون اصطبلی که تمام مدت هم زیر فشار کار هستند معمولا تعطیلات خود را در محوطه آزاد می گذرانند . مهم نیست اسب چه مدت آزاد باشد ، مهم این است که اطمینان داشته باشیم حصار محوطه ای که در آن رها شده ایمن است.
آنچه را که باید درفضای آزاد مد نظر داشت ، قبل از آنکه اسب را رها کنیم نکاتی زیر است :
۱) حصار
دو نکته اساسی دررابطه با حصار وجود دارد ، اول اینکه به اسب آسیب نرساند ، دوم امکان فرار نداشته باشد . حصاری که به درستی تعبیه نشده است ، اسب را به مخاطره انداخته ، به او آسیب هم می زند . هر حصار نا امنی ممکن است باعث شود تا اسب با پریدن از روی آن ، شکستن آن یا فشار و پائین کشیدن آن ، فرار کند .
۲) حصارهائی که پایه های عمودی و اتصال های افقی چوبی دارند
این نوع حصارها گرانترین و بهترین نوع حصار محسوب می شوند . در این نوع حصارها دو یا سه نرده روی دو پایه نصب می شوند . این نوع حصارها پس از نصب باید به درستی نگهداری شده و هر پایه یا نرده شکسته بلافاسله ترمیم و یا جایگزین شود . چوب های این نوع حصار باید ایزوله شوند تا در مقابل هوا و جویدن اسب مقاومت کنند.
۳) پایه های چوبی و سیم:
هزینه این نوع حصارها کمتر است. ممکن است ردیف بالا را نرده چوبی استفاده کرد و یا سه یا چهار ردیف
سیم از روی هر پایه عبور داد . سیم ها باید به خوبی کشیده شده و روی هر یک از پایه ها محکم شوند . ارتفاع سیم ردیف زیرین از زمین در حدود ۴۵ سانتیمتر است تا اسب نتواند دست و پای خود را از زیر رد کرده و گیر بیفتد. اگر ارتفاع سیم زیرین بیش از حد باشد ، ممکن است اسب سر خود را هم از زیر آن رد کند .
۴) حصار های الکتریکی:
این نوع حصارها بیشتر برای تفکیک استفاده می شود و زمانی کاربرد دارد که اسب از وجود آن آگاه بوده و به عملکرد آن پی ببرد .
در این نوع حصارها احتمال خطر برای انسان و بخصوص اطفال وجود دارد . بهترین روش نمایان کردن چشم انداز آنست که در فواصلی علامتی از پارچه یا پلاستیک به آن وصل می کنند .
۵) درختچه
این نوع حصار باید به اندازه کافی انبوه باشد تا امکان فرار را از اسب بگیرد و در عین حال باید در تعبیه درختچه هائی استفاده کرد که سمی نبوده و تیغ و خار آنها اسب را به خطر نیاندازد . از این نوع حصارها بعنوان سرپناه هم می توان استفاده کرد .
۶) دیوار
عرض و ارتفاع این دیوارها باید طوری باشد که هم جلوی پریدن اسب از روی آنها را گرفته و هم در اثر لگد زدن نریزد .
۱) حصارهای توری
این نوع حصارها اسب را ترغیب می کنند که دست یا پای خود را داخل آن فرو کرده و گیر بیفتد.
ویا حصارهائی که پایه های نرده مانند نوک تیز دارند و نرده های آن هم سیمی است ، سرهای نوک تیز پایه های این نوع حصارها اسب را زخمی میکنند.
۲) سیم خاردار
از این نوع حصارها در اغلب مراتع استفاده می شود . اگر اسب خود را برای خاراندن به خارهای این سیم بمالد زخمی می شود . اگر از این نوع حصار استفاده کردید باید از استحکام سیم ها بطور دائم اطمینان داشته باشید. سیم ها باید محکم و کاملا کشیده شده باشند . اگر سیم از جای خود رها و آزاد شود ، به دو ردست و پای اسب پیچیده و آن را به شدت زخمی می کند. اطراف خارجی حصار هم باید بطور دائم مراقبت شود تا علوفه در دسترس اسب به هنگام کشیدن سرش به بیرون برای چریدن آنها سمی نبوده و آسیب رسان هم نیستند. هر نوع نارسائی در حصار باید به فوریت برطرف شود .
۳ )دروازه
دروازه باید به اندازه کافی عریض باشد تا اسب ها و خودروها یه راحتی از آن عبور کنند و همواره در شرایط مناسب باشد تا در استفاده از آن به زحمت نیفتیم . دروازه باید طوری تعبیه شود که انسانها به عبور از روی آن تشویق نشوند . اینگونه دروازها گاهی از لولا و یا از جا در رفته غیر قابل استفاده می شوند . چفت ها باید بالا و پائین تعبیه شود تا در لنگر نیاندازد.
موقعیت قرار گرفتن درب ورودی برای دسترسی بسیار اهمیت دارد . درب ورودی که رو به جاده ای پر رفت و آمد تعبیه شده چندان قابل توجه نیست . برای عبور و مرور اسبها ایجاد خطر کرده و دزدی اسب را هم ساده تر می کند .
دسترسی به درب ورودی باید راحت ، ساده و دارای امنیت کافی باشد .
اسب عرب ایران (Persian Arab) خصوصیات ظاهری: پیشانی عریض، کمی برجسته و مسطح، روی بینی کوژ و صاف، گوش کوچکتر از گوش ترکمن، چشم درشت، گرد با حدقه برجسته، گونه مشخص و گرد، اتصال سر و گردن قوی، گردن قوئی و شمشیری شکل میباشد.

اسب نژاد کرد ایران بر طبق نوشته های جهانگردان و مورخین از هرودت گرفته تا معاصرین ، به اقصی نقاط دنیا انتقال یافته و خون آن در شریانهای اسبهای دنیا جریان دارد. اسب کرد از اسبهای توانای ارزشمند و پرخون دنیا محسوب گردیده و مبدا و منشا آن ایران می باشد . گرچه در خیلی از منابع نامی از آن برده نشده است . معمولاً برای اسب کرد سه تیره مطرح می گردد که عبارتند از :
پایه برای گل سرخ های پا کوتاه:
از معمول ترین وبهترین اقسام گل سرخ برای پایه باید نسترن معمولی کوهی- (رزا کانینا RosaCanina را نام برد که به واسطه دوام زیاد درمقابل آفات وامراض وسختی شاخه هایش با آنکه تیغ هایش موقع پیوند خیلی به دست آسیب می رساند بهترین قسم پایه تشخیص داده شده وامروز بین همه پرورش دهندگان وباغبانان معمول است.
اقسام دیگری از گلهای وحشی مانند(رزالاگسا RosaLaxa) که اصل آن ازسیبری است وگل سرخ(پولیانتا RRosaPolyantha) درموارد ی که نسترن کوهی نباشد قابل استفاده است.
پایه برای گل سرخ های پابلند ومجنون:
چون شاخه های نسترن وحشی خیلی بلند وقوی است برای اینکار هم خوب می توان از آن استفاده کرد یکی از شاخه های قوی بوته را می گذارند باندازه ای که میل دارند بلند شوند وبقیه را حذف می کنند آن وقت نوک آن را پیوند می کنند.بنابرآنچه گفته شد بهتر ومناسب تر از همه اقسام گل سرخ برای پایه همان نسترن کوهی است که به آسانی می توان ازییلاقات بدست آورده یا بذرآنرا بکارند.
پیوند شکافی یا شکمی:
پیوند شکافی یا شکمی را دوموقع وبه دو شکل می زنند.
الف:پیوند شکافی باجوانه بیدار
ب:پیوند شکمی با جوانه خواب
فصل پیوند با جوانه بیدار از اول خرداد تا اواخر تیر ماه است که جریان شیره نباتی بازکردن پوست را ازروی چوب آسان ساخته وپس از گرفتن پیوند وقت کافی برای نمو شاخه ورسیدن مغز چوبی آن هست.موقع پیوند شکمی با جوانه خواب از اوائل شهریور تااواخر مهرماه است که دیگر فصل برای بیدار شدن جوانه ونموآن مقتضی نمی باشد پیوند پس از گرفتن تابهار به حالت خواب باقی مانده اوائل فروردین ماه شروع به سبز شدن ونمو می کند.
پیوند پاییزه اگر در زمستان از یخ زدن حفظ شود (برای این که پیوندک درزمستان یخ نزند با شروع سرما روی آن را با قشری از پارافین منجمد می پوشانند چون در آغاز بهار شروع به نمو می کند شاخه های آن قوی تر بوده وزمان کافی برای رسیدن مغزشاخه ها دارد.
طریقه عمل برای پیوند شکمی خیلی آسان وعبارت از برداشتن پیوندک به وسیله چاقوی پیوند زنی ازروی شاخه مورد نظر وجا دادن آن در شکافی که به شکل (T)روی پایه داده شده وبستن روی شکاف با پوست بر آمده ازپایه وبستن آن باریسمان نرم می باشد .پیوندک را بهتر است ازشاخه ای که گل یاغنچه دارد بگیرند.
برای اینکار باید چنین شاخه ای راکه شاداب وصاف است.ازبوته مورد نظر قطع کرده قسمت سرشاخه که مغزش نرم است وانتهایش راکه جوانه های آن بد ونامناسب می باشد بریده از قسمت میانه که دارای جوانه های برجسته وقوی است برای گرفتن پیوندک استفاده کنند بوسیله چاقوی پیوند زنی از15میلی متر زیر جوانه پوست رابه سمت بالا بطوری می برند که کمی از قشر چوبی مغز ساقه زیر جوانه باقی بماند برش راتا 15میلی متری بالای جوانه برده آنجا پوست را از روی ساقه برمی دارند پیوندک به شکل بیضی نوک تیزی در می آید برگ پیوندک را باید طوری قبلا چیده باشند که تا دوسانتی مترازدم برگ به پیوندکباقی بماند حالا این پیوندک راکه عبارت ازپوست شاخه جوانه دار ونیمی ازدمبرگ است ازسرشکافی که روی شاخه پایه داده اند آهسته زیر پوست داخل کرده بسمت پائین می لغزانند تا تمام پیوندک زیر شکاف جاگرفته فقط از بین دولبه شکاف عمودی جوانه ودمبرگ بیرون بماند.
بلافاصله دورشاخه پایه رااز بالای شکاف با نخ های پشمی یانوارپلاستیکی یانوارچسب روبه پایین به طوری
می بندند که تمام شکاف پوشیده شده وهوا زیر پوست داخل نشود وفقط همان جوانه ودمبرگ ازبین نخ ها بیرون بماند برای اینکه شکاف بهتر مسدود شود می توان روی آن را باچسب مخصوص پیوند پوشاند پانزده روز بعد اگر دمبرگ سیاه شده وبه پیوندک چسبیده رنگ پیوندک هم تغییر کرده روبه سیاهی می رود معلوم می شود پیوند نگرفته وخراب شده ولی اگر با کمترین تماس انگشت دمبرگ به آسانی از پیوندک جدا شده به زمین افتد وپیوندک هم سبز وشاداب است نشانه گرفتن پیوند می باشد سه تا چهارهفته پس از پیوند زدن که جوانه شروع به نمو می کند باید نخ را باز کرد تا نمو شاخه سبب فرورفتن نخ ها به پوست پایه نگردد.
پیوندی که می زنند اگر با جوانه بیدار است پس از پیوند شاخه را از یک سانتی متر بالای شکاف قطع کرده جای برش را با چسب پیوند می پوشانند ولی اگر پیوند پاییزه وباجوانه خواب است فقط کمی از انتهای شاخه رابریده بقیه آن را می گذارند بهار که پیوند بیدار شده ومی خواهد سبز شود می برند.
پیوند روی ریشه:
عمل پیوند روی ریشه بیشتر برای ایجاد وازدیاد اقسام گل سرخ های پا کوتاه به کار می رود موقع وفصل مناسب این پیوند پائیز یا اواخر زمستان است که باید در گلخانه انجام شود.بهترین پایه برای اینکار ریشه های جوان نسترن های کوهی است که بوسیله کاشتن بذر یاجمع آوری از کوهستان ها تهیه شده وقبلا آنها رادرگلدان یاخزانه کاشته باشند.
پیوندک را از شاخه هائی می گیرند که اواخر شهریور تااواسط مهر ماه آنها را از بوته ها بریده وسرشاخه را باقیچی زده برگ هایش را مطابق دستوری که برای پیوندک شکمی داده شده چیده وبعد آنها را درجعبه هائی مملو از شن پهلوی هم چیده روی آنها را نیز با قشر نازکی از شن پوشانده وکمی پهن هم روی آن ریخته باشند. ماه آبان یا اسفند ساقه های نسترن وحشی راکه برای پایه حاضر کرده اند باندازه 10سانتی متراز روی ریشه بطور مورب باچاقوی تیز می برند سپس از شاخه هائی که لای شن گذاشته اند هریک راکه با قطر پایه مطابق باشد بیرون آورده قطعه ای از آن را که دارای چهار چشمه باشد نیز به طور مورب می برند بطوری که دوبرش راوقتی روی هم قرار دادند کاملا با یکدیگر مطابق باشد وبین آنها درز وشکافی نماند پس از آنکه پیوندک را روی پایه قرار دادند باچهار لا نخ پشمی این دورا به هم بسته اطراف آنرا باچسب پیوند خوب می پوشانند.
ریشه هایی که باین ترتیب پیوند شده اگر در گلدان است گلدان هارا مرتب روی سطح گلخانه می چینند جای گلدان ها باید 10درجه سانتی گراد حرارت داشته باشد ازاوائل سال پیوند ها شروع به نمو کرده جوانه ها رشد می نمایند ولی تا مدتی که محل پیوند خوب به هم جوش بخورد نباید آنها را در معرض تابش مستقیم آفتاب قرار داد تا کم کم به هوای خارج عادت کرده وپائیز بعد که از خطر جست آنها رادرهر جا که مایل باشند بکارند سال بعد باید بوته های پیوند شده راکاملا مراقبت کرده آنها را مرتبا آب داده ضمنا از ابتلاء بوته ها به آفات وامراض نباتی پیش گیری کرد.
بخشی از قسمتهای رویشی گیاه که برای ازدیاد استفاده میشود قلمه است که بسته به نوع گیاه میتواند ریشه، برگ، ساقه و ... باشد.
قلمه ریشه : در این نوع قسمتی از ریشه را برداشته و در محیط ریشه زایی قرار میدهیم . اگر قلمه ریشه موئین باشد بصورت افقی میکاریم ( می خوابانیم ) البته در عمق 2 سانتی متری.
اگر ریشه ضخیم باشد قسمت نزدیک طوقه را نزدیک لایه خاک بصورت عمودی قرار می دهیم.
قلمه برگ : بسته به نوع گیاه تقسیم بندی می شود بطور مثال در گیاه سانسوریا برگ را به قطعات 5 سانتی متری بریده و داخل محیط ریشه زایی قرار می دهیم .
در بنفشه آفریقایی و بگونیا در محل رگبرگهای برگ خراش کوچکی داده و قسمت خراش داده شده را با گیره از روی دمبرگ به خاک می چسبانیم.
قلمه ساقه : که به انواع قلمه ساقه چوب سخت، ساقه نیمه سخت و ساقه چوب نرم تقسیم می شود.
قلمه ساقه چوب سخت در انجیر و مو : از چوبی که سال جاری آن تمام شده برداشته و استفاده میکنیم. مزیتی که دارد این است که خیلی مقاوم به شرایط محیطی است و زیاد مراقبت نمی خواهد اما خیلی سخت ریشه می دهد.
قلمه ساقه چوب نیمه سخت در زیتون : بعد از تهیه قلمه و قرار دادن آن در محیط از سیستم مه پاشی استفاده می کنیم.
قلمه ساقه چوب نرم : این نوع قلمه را بصورت انتهایی میگیرند و در گیاهانی که رشد علفی دارند از قسمت انتهایی 7 الی 8 سانتی متر قلمه میگیرند. در این نوع از دست دادن آب بسیار زیاد است و مراقبت زیادی را می طلبد، اما سهل ریشه زا هستند مانند شمعدانی، حسن یوسف و داوودی و ...
محل ریشه زایی
عوامل خاکی : ماسه از بهترین محیطهای ریشه زایی است که هر چه سطح مقطع ماسه تیزتر باشد ریشه زمخت و شکننده تر خواهد بود.
پرلیت : مزیتی که دارد این است که هوا را بیشتر در اختیار ریشه قرار می دهد و ریشه ها موئین و انعطاف پذیر می شوند.
خزه اسفاگنوم یا پیت : هم رطوبت را بیشتر نگه می دارد و هم اینکه ریشه ها موئین و انعطاف پذیر می شوند.
پیوند :
پیوند عبارت است از متصل کردن دو گیاه به همدیگر بطوریکه گیاه قرار گرفته در بالای پیوند گاه را پیوندک و قسمت پائینی پیونگاه را پایه می نامند.
معمولا عمل پیوندزنی در اواخر شهریور و یا اوایل پائیز صورت می گیرد به این دلیل که در این موقع پوست گیاه به سهولت از چوب جدا می شود.
پیوند شکمی :
برای انجام چنین پیوندی ابتدا پایه متناسب با پیوندک را انتخاب کرده و در پوست پایه بوسیله چاقوی پیوند برشی به شکل Tایجاد می کنیم . سپس پیوندک را که شامل قسمتی از ساقه همراه با دمبرگ و جوانه است انتخاب کرده و در برش ایجاد شده در پایه قرار می دهیم ( باید توجه داشت که پیوندک انتخاب شده هم اندازه برش ایجاد شده در پایه باشد ).
بعد از مراحل فوق کاملا سطح برش را با طناب می بندیم بطوریکه فقط جوانه مشاهده شود. بعد از چند روز اگر دمبرگ از جوانه جدا شد اطمینان پیدا می کنیم که پیوند گرفته است ولی اگر دمبرگ همراه جوانه باقی ماند نتیجه می گیریم که پیوند پس زده شده است .
نام عملیات: پیوند اسکنه
این نوع پیوند به صورت سرشاخه کاری( یعنی شاخه هایی که از تنه یا بازوی اصلی منشعب می شوند)انجام می پذیردپیوندکپیوندک درهنگام استراحت گیاه از شاخه های یکساله گرفته می شود.
پیوندک ها شاخه هایی هستند که3الی4جوانه دارند به صورتی که هنوز شروع به رشد نکرده اند یا متورم نشده اند برای این کار در اواخر پاییزیا اوایل زمستان پیوندکهایی را به قطرcm 25-20انتخاب کرده وبه تعداد سرشاخه کاری ها در داخل شن ودر فضای آزاد قرار می دهیم تا از متورم شدن جوانه هابا قرار گرفتن درسرماوبا توجه به اصل پدیده ورنالیزاسیون جلوگیری کنیم
این نوع پیوندرا اوایل بهار را انجام می دهیم ودرآن قسمت انتهایی پیوندک را به شکل گاوه ای برش می دهیم (به صورتی که برش ها یا سطح مقطع ها به هم نزدیک شوند)ویک شکاف عموددرپایه ایجاد طوری که از قسمت مرکز چوب عبور کندو پیوندک را طوری در یک طرف شکاف قرار می دهیم که لایه زاینده پیوندک و پایه روی هم قرار گیردوباید توجه داشت چون اندازه لایه زاینده در پایه دومیلیمترودر پیوندک یک میلیمتر با توجه به ضخامت 6برابری پایه نسبت به پیوندک بنابراین پیوندک به نسبت کم به طرف داخل قرار می گیرد تا لایه زاینده پیوندک و پایه روی هم قرار گیرد سپس وسیله میخ سطح تماس پایه و پیوندک را به هم بیشتر می کنیم ودر آخر بوسیله چسب پیوند درزهای موجود را می پوشانیم